جدول جو
جدول جو

معنی حضور داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

حضور داشتن
حاضربودن، حضور یافتن، آمدن
متضاد: غایب بودن، شرکت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حضور داشتن
ليكونّ حاضرًا
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
حضور داشتن
Attend
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حضور داشتن
assister
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حضور داشتن
להשתתף
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به عبری
حضور داشتن
teilnehmen
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
حضور داشتن
відвідувати
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حضور داشتن
uczestniczyć
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
حضور داشتن
参加
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به چینی
حضور داشتن
assistir
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حضور داشتن
partecipare
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حضور داشتن
asistir
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حضور داشتن
bijwonen
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به هلندی
حضور داشتن
出席する
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حضور داشتن
เข้าร่วม
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
حضور داشتن
hadir
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حضور داشتن
उपस्थित होना
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به هندی
حضور داشتن
شرکت کرنا
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به اردو
حضور داشتن
উপস্থিত থাকা
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
حضور داشتن
kuhudhuria
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حضور داشتن
посещать
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به روسی
حضور داشتن
참석하다
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به کره ای
حضور داشتن
katılmak
تصویری از حضور داشتن
تصویر حضور داشتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرور داشتن
تصویر غرور داشتن
مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باور داشتن
تصویر باور داشتن
باور کردن، سخن کسی را راست و درست پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اَمْ تَ)
نخوت داشتن. متکبر و خودبین و خودپرست بودن. مغرور بودن. (ناظم الاطباء) :
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ کَ دَ)
بی باک بودن و مردانگی و رشادت داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به تهور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ)
تحقیر. کوچک داشتن. محقر و خرد شمردن. اندک گرفتن. ازدراء. استحقار. (تاج المصادر بیهقی). اقتحام. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوار گرفتن. ازراء
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ نَ)
استوار داشتن. راست پنداشتن. قبول داشتن. پذیرفتن. (ناظم الاطباء). تصدیق کردن ایمان داشتن:
به گرد دروغ آنکه گردد بسی
ازو راست باور ندارد کسی.
اسدی.
چو دیوانۀ میخواره هر چت بگوید
نه بر بد نه بر نیک باور مدارش.
ناصرخسرو.
گرگ مردمخوار گشتست این جهان
بنگر اینک گر نداری باورم.
ناصرخسرو.
بی توام شادیی نخواهد بود
ای شگفتی که داردم باور.
مسعودسعد.
گر بر طریق جهل کسی آفتاب را
خواند سیاه روی، ندارند باورش.
مختاری غزنوی.
گاو را دارند باور در خدایی عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری.
سنائی.
اندیشیدم که اگر از پس چندین اختلاف رای متابعت این طایفه گیرم و قول صاحب غرض باور دارم همچنان نادان باشم... (از کلیله و دمنه). هرچه در حق دیگران گویند باور دارد. (از کلیله و دمنه). آن که به دروغگویی منسوب گشت اگر راست گوید ازو باور ندارند. (مرزبان نامه).
کرده مکر و حیله آن قوم خبیث
گر ز ما باور نداری این حدیث.
مولوی.
کسی را که عادت بود راستی
خطا گر کند درگذارند ازو
و گر نامور شد به ناراستی
دگر راست باور ندارند ازو.
سعدی.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمۀ پادشه آنگاه فضای درویش.
سعدی.
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش.
سعدی (گلستان).
چو افعال ارباب حکمت نداری
ز تو قول حکمت ندارند باور.
هندوشاه نخجوانی.
دلم بردی و خوشتر اینکه گر من
بگویم بی دلم باور نداری.
امیرخسرو.
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرور داشتن
تصویر غرور داشتن
به خود بالیدن تکبر داشتن نخوت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضور یافتن
تصویر حضور یافتن
حاضر شدن آمدن، حال یافتن نشاط و سرور و وجد یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور داشتن
تصویر باور داشتن
باور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر داشتن
تصویر حذر داشتن
پرواییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
حاضرشدن، آمدن، شرکت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمینی که قابلیت راه سازی داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی